زنگینامه ایت الله مکارم شیرازی

زنگینامه ایت الله مکارم شیرازی
نبوغ و استعداد
 

 زنگینامه ایت الله مکارم شیرازی

 

حضرت آية الله العظمى مکارم شيرازى در سال 1305 هجرى شمسي  در شهر شيراز در ميان يک خانواده مذهبى که به فضائل نفسانى و مکارم اخلاقي معروفند ديده به جهان گشود.

جدّ اعلاى ايشان » حاج محمّدباقر« که از تجّار شيراز به شمار مى رفت، در «سراى نو» شيراز به تجارت اشتغال داشت، لباسى شبيه لباس روحانيّت مى پوشيد و پيوسته در مسجد «مولاى» شيراز به جماعت حاضر مى شد و مورد تکريم و احترام و اطمينان بود. جدّ ايشان مرحوم  »حاج محمّد کريم«  فرزند حاج محمّدباقر که او نيز عمّامه اى بر سر داشت و در بازار در اثناى کار، کلاه پوستينى بر سر مى گذاشت، در «سراى گمرک» شيراز و سپس در» بازار وکيل» به تجارت مشغول بود، همواره در مسجد «مولاى» شيراز در نماز جماعت شرکت مى کرد و از مرتبطين و نزديکان مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ محمدجعفر محلاتى رحمه الله پدر مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ بهاءالدين محلاتى و مرحوم آية اللّه حاج سيدمحمدجعفر طاهرى رحمه الله به حساب مى آمد.

پدرشان حاج علي محمد او نيز از تجار معروف شيراز بود استاد در مورد پدرشان چنين مي فرمايند:

»پدرم علاقه زيادى به آيات قرآن داشت در دورانى کهدر مدارس ابتدايى تحصيل مى کردم، گاهى شبها مرا به اطاق خودش فرامى خواندو به من مى گفت: ناصر! کتاب آيات منتخبه و ترجمه آن را براى من بخوان (اينکتاب مجموعه آياتى بود که توسّط بعضى از دانشمندان، انتخاب شده و در زمانرضاخان در مدارس به عنوان تعليمات دينى تدريس مى شد) من آيات و ترجمه آنرا براى او مى خواندم و او لذّت مى برد«.

نبوغ استاد از اوايل کودکى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمرش آشکارتر مى گشت.

 

 

دورترين خاطره

روايتى که خود استاد از دوران کودکيش دارد چنين است:

»دورترين خاطره اى که از دوران طفوليّت به نظردارم مربوط به زمانى است که بيمارى مختصرى داشتم و در گهواره خوابيدهبودم، حادثه از اين قرار بود که فصل تابستان بود و گاهواره من در گوشهحياط خانه قرار داشت; در وسط حياط، حوض آبىبود که مى بايست از آب چاه، پر شود ولى چون حوض،نجس شده بود با آب چاه که از دلو به آن مى ريختند پاک نمى شد، براى حلّمشکل، در شيراز چنين معمول بود که قسمت عمده حوض را با آب دستى پرمى کردند سپس ظرف بزرگ چرمى به نام «کُر» - که واقعاً به مقدار کُر بود - را پر از آب مى کردند و روى آن حوض، خالى مى کردند تا با آبِ حوض مخلوطشود و همه پاک گردد (البتّه اين توضيحات را من الآن مى فهمم و در آن وقتبه صورت کم رنگى مى فهميدم) بالاخره ظرف کُر را پر از آب کردند و روى حوضريختند، حوض پر شد و آب از حوض بيرون ريخت و از زير گهواره من هم گذشت ومن همه اين کارها را مى ديدم و اجمالاً مى فهميدم و چنان به خاطرم ماندهکه گويى ديروز اين امر اتّفاق افتاده است!«.

اين جريان که يادآور قصّه هاى افسانه اى و يا غير افسانه اى مربوط به نبوغ افرادى مثل بوعلى است، به روشنى دليل بر وجود يک هوشمندى فوق العاده در استاد بود.

 

کلاس هاى جهشى

استاد به کلاس هاى به اصطلاح جهشى خود در آن دوران اشاره مى کند و مى فرمايد:

»چهار يا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و بهاصطلاح امروز چون سنّ من کافى نبود، در کلاس آمادگى شرکت کردم، مدرسه مابه نام «زينت» در شيراز معروف بود، ولى در همان کلاس آمادگى، به ماتعليماتى ياد دادند که خوب آنها را فراگرفتم و به همين دليل بدون اين کهسلسله مراتب رعايت شود، مرا به کلاس هاى بالاتر بردند«.

 

نقطه آغاز دروس دينى

اين نابغه پس از طىّ دوره دبستان و دبيرستان و پس از آن که با سقوط رضاخان و فراهم شدن آزادى نسبى، از طرف يکى از علماى بزرگ شيراز (مرحوم آية اللّه حاج سيّدنورالدين شيرازى) از همه علاقمندان به تحصيل علوم دينى دعوت به عمل آمد (و استاد نيز در سال سوّم دبيرستان با اشتياق زائدالوصفى حاضر شدند که در کنار دروس دبيرستان، دروس دينى را مشغول شوند) بيشتر و بيشتر رُخ نشان مى داد:

»محلّ بعدى ما مدرسه خان در شيراز بود که ازمدارس بسيار قديمى و بزرگ و معروف است که محلّ تدريس يا تحصيل فيلسوفگرانقدر صدرالمتألّهين شيرازى بود. شروع به جامع المقدّمات و شرح الأمثلهکردم. استاد من، مرحوم آية اللّه ربّانى شيرازى بود، به ايشان گفتم منجامع المقدّمات ندارم اگر بيست و چهار ساعت، امانت بدهى مطالعه مى کنم وامثله و شرح الامثله را يک روزه با مطالعه، امتحان مى دهم، ايشان به مندادند و تمام شب و روز را مشغول شدم و فردا امتحان دادم قبول شدم و بهرتبه بالاتر ارتقاء يافتم و با ايشان خداحافظى کردم و در کلاس ديگرى شرکتنمودم.»

 

پيمودن راه ده ساله در چهار سال

درخشندگى اين نبوغ، زمانى اوج مى گيرد که استاد، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه هاى علميّه را چهارساله مى پيمايد، آن گاه، در حالى که تنها هفده بهار از عمر شريفش مى گذرد بر متن عميق و در عين حال معقّد کفاية الاصولِ مرحوم آخوند خراسانى، حاشيه مى زند. استاد در اين باره مى فرمايد:

»با جدّيتى که استاد بسيار دلسوز وپرکار(آية اللّه موحّد) داشت، از اوّل سيوطى تا آخر کفايه را نزد او درمدّت چهار سال خواندم، همان درسى که امروز در حوزه ها درمدّت ده سال خوانده مى شود. و هنگامى که کفايهرا تمام کردم، حدود هفده سال داشتم و در همان شيراز، حاشيه فشرده اى برکفايه نوشتم، اين نکته نيز شنيدنى است که بعد از اتمام جامع المقدّمات درمدرسه خان، روزى مرحوم آية اللّه موحّد به مغازه پدرم آمد; تابستان بود وروزها در مغازه پدر که شغلش در آن زمان جوراب بافى بود کار مى کردم، رو بهپدرم کرد و سخنى گفت که مضمونش اين بود:

چند پسر دارى؟

- چهارتا.

بيا اين يکى (ناصر) را وقف امام زمان (عليه السلام(  کن و پدرم با اين که کمک زيادى به او مى کردم پذيرفت که مرا به خدمت آقاى موحّد يعنى مدرسه علميّه آقاباباخان بفرستد«.

 

اتمام صمديّه در کمتر از دوشبانه روز

از شگفتى هاى آن زمان در همين زمينه، قصّه اى است که استاد حکايت مى کند:

»روزى استاد ما، عبارت معروف «صمديّه»  )و المبرّد ان کان کالخليل فکالخليل و الاّ فکيونس و الاّ فکالبدل ( را از من سؤال کرد و سفارش کرد آن را حل کنم، من صمديّه را از ميانکتابهاى جامع المقدّمات تا آن روز نخوانده بودم در حالى که از پيچيده ترينکتابهاى جامع المقدّمات است، تصميم گرفتم آن را با مطالعه حل کنم، در مدّت  »سي وشش ساعت » يعنى کمتر از دو شبانه روز، تمام آن را مطالعه و جواب سؤالاستاد را تهيّه کرده و براى ايشان بيان کردم و ايشان تعجّب کرد و مراتشويق نمود.

اين درخشش هنگامى به قلّه خود مى رسد که مشاهده شود جوانى هيجده يا نوزده ساله، پاى در محفل درس شيخ الفقهاء و استاذ الاساتذة مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى (قدس سره) مى گذارد.

او که (مطابق تعريف استاد) مردى بسيار باتقوى، هوشيار، نورانى، جذّاب و فوق العاده در فقه قوى بود و در واقع مکتب خاص و مستقلّى در فقه داشت که به واقعيّت بسيار نزديک بود و در رجال و حديث و ادبيّات و فنون ديگر، فوق العادگى داشت، درسش براى استاد ما بسيار دلچسب بود و به اعتراف خود استاد، بسيار چيزها در مکتب فقهى او آموخت.

خاطره شرکت در درس اين اَبَر مرد فقه و حديث را استاد، اين چنين توصيف مى کند:

»در آغاز جوانى، هيجده - نوزده ساله بودم و شرکتچنين نوجوانى در درس مثل آية اللّه العظمى بروجردى که معمّرين و بزرگانحوزه، حتّى استاد من آية اللّه العظمى داماد و آية اللّه العظمى گلپايگانىو همچنين امام راحل (قدس سره ( در آن شرکت داشتند، کمى عجيب بود، مخصوصاً زمانى که به خود شجاعت طرحاشکال در اثناى درس را مى دادم، مسأله عجيب تر به نظر مى رسيد و شايد بعضىبه خود مى گفتند: اين پسربچه شيرازى چرا اين قدر جسور است و به خود اجازهطرح اشکال و «إن قلت» را در چنين محضر بزرگى مى دهد؟!«.

حکايت ذيل در اين رابطه قابل توجّه و جالب است:

»يک روز آية اللّه العظمى بروجردى در درس فقهاشاره به مسأله «صيد لهوى» کردند يعنى شکار رفتن کسانى که براى تفريح شکارمى کنند. معروف ميان فقها اين است که سفر اين گونه اشخاص تمام است، امّاشايد کمتر کسى حکم به حرام بودن چنين کارى کند، من که در آن زمان طلبه کمسنّ و سالى بودم، رفتم و مدارک زيادى براى حرمت صيد لهوى از کلمات قدما ومتأخّرينِ از آنها، جمع آورى کردم و ثابت نمودم که سفر صيد لهوى يکى ازمصاديق سفر حرام است که نماز در آن، بايد تمام خوانده شود. هنگامى کهآية اللّه العظمى بروجردى آن نوشته را مطالعه کرد با تعجّب پرسيد که ايننوشته را خود شما نوشته ايد؟! عرض کردم آرى!«.

 

درجه اجتهاد

چنين نبوغ و استعداد فوق العاده بود که به ضميمه خصوصيّات ديگرى که ذکرش خواهد آمد، سبب شد استاد در سن بيست و چهارسالگى موفّق به اخذ اجازه اجتهاد گردد:

از زبان خود استاد بشنويد:

»پس از ورود به نجف اشرف به زودى به واسطه طرحسؤالات مختلف در بحث هاى اساتيد بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنايت ومحبّت قرار مى گرفتم و سرانجام در سن بيست و چهارسالگى به وسيله دو نفر ازمراجع بزرگ آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يکى آية اللّه العظمىاصطهباناتى بود که از مراجع بسيار باشخصيّت و شيخ الفقهاء محسوب مى شد،ايشان لطف و محبّت فوق العاده اى به من پيدا کردند، لذا اجازه کامل اجتهادبرايم مرقوم فرمودند و ديگر آية اللّه العظمى حاج شيخ محمّدحسينکاشف الغطاء بود، ايشان چون آشنايى به وضع من نداشتند فرمودند از شماامتحان مى کنم! گفتم آماده ام، از من خواستند رساله اى درباره اين مسألهکه «آيا تيمّم، مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم، من هم رساله اى مشروح دراين زمينه تهيّه کردم، خدمت ايشان دادم، ايشان علاوه بر آن، يک امتحانشفاهى نيز از من به عمل آوردند و يکى از مسائل پيچيده علم اجمالى را سؤالفرمودند، وقتى جواب دادم ايشان اجازه را مرقوم داشته و محبّت فرمودند«.

از نکته هايى که دليل اين نبوغ و استعداد موهبتى است (در عين حال بر حافظه قوىّ استاد نيز گواهى مى دهد) اين است که استاد گاهى درسهايى را که دو هفته قبل در نجف اشرف از مرحوم آية اللّه العظمى خوئى شنيده بودند بعد از گذشتن اين مدّت طولانى به طور کامل يادداشت مى کردند، اين در حالى است که امروز، غالب طلاّب، مطالب استاد را سر درس مى نويسند، مبادا چيزى از خاطر آنها محو شود!

 

تقريظ آية اللّه العظمى حکيم(رحمه الله)

آخرين قصّه اى که از حوزه نجف، مهر تأييد بر نبوغ استاد و اوجِ نضوج انديشه ايشان مى زند تقريظى است که صاحب مستمسک العروة الوثقى، مرحوم آية اللّه العظمى حکيم، آن فقيه تمام عيار، بر حاشيه دفتر کتاب الطهارة (که تقرير درس خارج فقه آن مرحوم بود و به قلم استاد، تقرير و تدوين شد) وارد کردند، دستخط شريف آن مرحوم، عيناً چنين است:

»بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و له الحمد و الصلاة والسلام على رسوله و آله الطاهرين، قد نظرت في بعض مواضع هذا التقريربمقدار ما سمح به الوقت فوجدته متقناً غاية الإتقان ببيان رائق و أسلوبفائق يدلّ على نضوج في الفکر و توقّد في القريحة و اعتدال في السليقةفشکرت اللّه سبحانه أهل الشکر على توفيقه لجناب العلاّمة المهذّب الزکيّالألمعى الشيخ ناصر الشّيرازي سلّمه اللّه تعالى و دعوته سبحانه أن يسدّدهو يرفعه الى المقام العالي فى العلم و العمل، إنّه ولىّ التسديد و هوحسبنا و نعم الوکيل و الحمد للّه ربّ العالمين«.

محسن الطباطبائى الحکيم

9 / ج 1 / 1370 هـ ق

 

»بنام خداوند بخشنده مهربان، و او راست سپاس، و درود و سلام بر فرستاده او و اهل بيت طاهرينش. به بخشى از اين تقرير به مقدارى که وقت اجازه مى داد نظر افکندم. آن را در نهايت اتقان ديدم با بيانى شيوا و رسا، و اسلوبى سرآمد که بيانگر رشد فکرى و شکوفايى ذوق و قريحه، و اعتدال سليقه مقرّر است، پس شکر خداوند سبحانى که شايسته و اهل شکر است را بجا آوردم به جهت توفيقى که به جناب علاّمه مهذّب، پاک و هوشمند، شيخ ناصر شيرازى سلّمه اللّه تعالى عطا کرد و از حضرتش خواستم که ياريش دهد و او را به مقام عالى از علم و عمل برساند چراکه اوست يارى دهنده و اوست کفايت کننده ما و بهترين پشتيبان، و الحمد للّه ربّ العالمين«.

 

تشويق و جلب اعتماد اساتيد

 از جمله چيزهايى که نقش بسيار اساسى (و شايد اساسى ترين نقش را) در تکوّن شخصيّت يک طلبه و به طور کلّى يک شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و در نتيجه محبّت ها و تشويق هاى پدرانه اوست، بافت محافل درسى و حوزه هاى تعليمى، اعمّ از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت ها و گاه حسادت ها و تخريب ها و تضعيف هايى همراه است که سبب تزريق روحيّه يأس و احساس عقب ماندگى از قافله شده، اسباب پژمردگى و افسردگى خاطر را فراهم مى سازد.

مهم ترين عاملى که مى تواند همه اين عوامل منفى را خنثى کرده و روح اميد و پيشرفت را در کالبد شاگرد بدمد، تشويق ها و شخصيّت دادن هاى اساتيد است. باهوش ترين و بااستعدادترين شاگرد اگر در يک مدار سالم قرار نگيرد و بر محور استاد يا اساتيد مخلّق به اخلاق اسلامى و وارسته اى نچرخد و از    »خودرو بودن« و »آزادى هاى مطلق و بى حدّ و مرز« بيرون نيايد، دچار ناهنجارى هاى روحى و کج سليقگى ها يا بلندپروازى ها و باورهاى غلط، و ادّعاهاى عجيب و غريب مى شود.

بسيار اندکند کسانى که از آغوش گرم و پرمحبّت اساتيد، محروم بودند و به تعبير ديگر، فرزند حوزه و پرورش يافته دامن هاى پاک معلّمان ربّانى به حساب نمى آمدند، در عين حال مشکلاتى -لااقل در حدّ مشکلات سليقه اى- نداشتند.

 

آيات عظام اصطهباناتى و کاشف الغطاء

به هرحال: موهبت ديگرى که نصيب استاد ما شد، همين بود که از آغاز جوانى و نوجوانى مورد حمايت ها، تشويق ها و محبّت هاى بى دريغ اساتيد خويش قرار گرفتند و گواه آن، حکايتى است که در فصل دوّم (نبوغ و استعداد موهبتى) تحت عنوان » درجه اجتهاد« به آن اشارت رفت و تکرار آن خالى از لطف نمى باشد:

»... به زودى به واسطه طرح سؤالات مختلف دربحث هاى اساتيد بزرگ شناخته شدم و همه جا مورد عنايت قرار گرفتم و سرانجامدر سن 24 سالگى به وسيله دو نفر از مراجع آن زمان مفتخر به اجازه اجتهادگشتم: يکى آية اللّه العظمى اصطهباناتى بود، که از مراجع بسيار باشخصيّت وشيخ الفقهاء نجف اشرف بودند، ايشان لطف و محبّت فوق العاده اى به من پيداکردند، لذا اجازه کامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند، نفر ديگر آية اللّهالعظمى کاشف الغطاء بود ايشان چون آشنايى به وضع من نداشتند، فرمودند: ازشما امتحان مى کنم! از من خواستند رساله اى درباره اين مسأله که »آيا تيمّم مبيح است يا رافع حدث؟« بنويسم. من هم رساله اى در اين زمينه تهيّه کردم خدمت ايشان دادم و هنگامى که به اتّفاق آية اللّه العظمى ميرزا هاشم آملى (رحمه الله )خدمت ايشان رسيدم ايشان يک امتحان شفاهى از من بعمل آوردند و يکى از مسائلپيچيده فقهى علم اجمالى را از من سؤال فرمودند، وقتى جواب دادم ايشان نيزاجازه، مرقوم داشته و محبّت فرمودند«.

 

آية اللّه حجّت (رحمه الله)

و حکايت ديگر تشويقى است که از جانب مرحوم آية اللّه العظمى حجّت (رحمه الله) صورت پذيرفت که استاد در اين رابطه نيز چنين مى فرمايد:

»يکبار هم در درس مرحوم آية اللّه العظمى حجّتکه خدايش رحمت کند طبق روشى که ايشان داشتند سؤالى رامطرح کردند وگفتند:هرکس جواب آن رابياوردمن به او جايزه مى دهم، بعد از درس بهکتابخانه رفتم و مدّتى جستجو کردم، جواب را پيداکردم خدمت ايشان تحويل دادم، کمى بعد از من نيز يکى ديگر از شاگردان باسابقهايشان، جواب را آورده بود، ايشان به او فرمود، قبل از شما ديگرى جواب را آوردهاست و بعد يکصد تومان که در آن روز پول بسيار زيادى بود (چون بعضى ازشهريه ها از سه تومان تجاوز نمى کرد) به عنوان جائزه به من مرحمت فرمودند وتشويق کردند«.

 

تواضع فوق العاده و روحيه تشويق آية اللّه العظمى ميرزا هاشم آملى

شکّى نيست که اين تشويق، زمانى اوج مى گيرد و تأثيرش چند برابر مى شود که استادى نصيب انسان شود که از روحيه اشکال پذيرى خاصّى برخوردار باشد و بى اعتنا از کنار سؤالات و ايرادات شاگرد نگذرد و قبول اشکال را منافى شئونات خود نبيند که اتّفاقاً بعضى از اساتيد استاد ما از اين ملکه نورانى نيز برخوردار بودند و استاد خود، چنين حکايت مى کند:

»محبّت هاى فوق العاده مرحوم آية اللّه العظمىميرزا هاشم آملى مرا به درس ايشان جلب و جذب کرد... آية اللّه العظمى آملىعلاوه بر تواضع فوق العاده و روح تشويق وتقدير از شاگرد، احاطه زيادى بر بحث هاى اساتيدشمانند آية اللّه آقاضياءالدين عراقى داشت، شاگردان او در آن زمان در نجف،اگرچه کم بودند ولى از فضلا محسوب مى شدند، ايشان مخصوصاً انصاف عجيبى دردرس داشت که من کسى را همانندش در اين ويژگى نديدم، اگر شاگردى اشکالىمى کرد که وارد بود نه تنها با بى اعتنايى نمى گذشت بلکه آن را کاملاً شرحو پرورش مى داد و با بيان شافى از آن دفاع مى کرد و سپس مى پذيرفت«.

 

تشويق آية اللّه العظمى بروجردى (رحمه الله ( و کتاب جلوه حق

استاد در ارتباط با تشويق و کرامت مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى (رحمه الله(  چنين تعريف مى کند:

»وقتى کتاب  »جلوه حق«نخستين تأليف من چاپ شده بود، يک جلد از آن را خدمت آية اللّه العظمىبروجردى فرستادم. مدّتى بعد، ايشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتمفرمودند: من پايم درد مى کرد و چندروزى به درس نيامدم و طبعاً وقت بيشترىبراى مطالعه داشتم، چشمم به کتاب شما افتاد، اوّل ديدم»جلوه حق« اسمى است که به صوفى ها مى خورد و همين، حسّ کنجکاوى مرا تحريک کرد و کتابرا برداشتم از اوّل تا به آخر، تمام آن را خواندم من بسيار از روحيه اينمرد بزرگ تعجّب کردم که چطور يک کتاب را که از يک طلبه جوان به او رسيده،از اوّل تا به آخر مطالعه مى کند، و اين درس عبرتى براى من شد. آن هم ازسوى کسى که داراى مرجعيّت و زعامت جامعه بود بعداً فرمودند: من در تماماين کتاب مطلقاً چيز خلافى نديدم و تعبيرشان اين بود: «احساس کردم نويسندهبدون آن که بخواهد خودنمايى کند و مريد، براى خودش جمع کند مى خواستهحقايقى را درباره گروه صوفيّه بازگو کند» اين جمله مرا بسيار تشويق کرد واعتماد به نفس فوق العاده اى در مسأله نويسندگى به من داد و از آن جافهميدم تشويق، آن هم از سوى بزرگان چقدر مؤثّر و کارساز است«.

 

ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد

اين نکته زمانى به اوج خود مى رسد و بلکه نورانى و آسمانى مى شود که شاگرد، صرف نظر از تشويق اساتيد، مورد تفقّد و تشويق استاد حقيقى و امام الاساتيد، امام معصوم قرار بگيرد و در رؤيايى رحمانى و بشارت بخش از جانب حضرت حجّت سلام اللّه عليه به او خطاب شود:« ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد.»

قصّه را از زبان مرحوم حجّة الإسلام و المسلمين قدوه مى شنويم که چنين حکايت مى کند:

 «امروز صبح آقاى مکارم در حالى که برافروخته (وخوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟ از پاسخ امتناع داشتند، بااصرار من جواب دادند که ديشب ولى عصر سلام اللّه عليه را خواب ديدم به منفرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهى کرد.»

 

تشويق ها و عنايت هاى حضرت امام (رحمه الله)

اين بخش را با تشويق ها و عنايت هايى که آن پير مراد، امام راحل قدّس سرّه نسبت به استاد داشته اند پايان مى بريم، استاد خود در اين رابطه چنين مى گويد:

 «اگرچه من توفيق شرکت در درس امام (قدس سره( را بيش از يک روز پيدا نکردم، شايد به دليل اين بود که در ايّامى که درسايشان گُل کرد، من کمتر به درس کسى مى رفتم و بيشتر تدريس مى کردم، ولى بههر حال با افکار ايشان کاملاً ارتباط داشتم يعنى از خلال تقريرات ايشان وکتاب ها و نوشته هايشان با افکار فقهى و اصولى ايشان آشنا بودم، و براىايشان احترام فوق العاده اى قائل بودم و کراراً به زيارت ايشان مى رفتم وايشان هم محبّت آميخته با احترامى نسبت به بنده داشتند. فراموش نمى کنم: مدّتى به عللى از رفتن به جامعه مدرّسين خوددارى کرده بودم ايشان،به يکى از معاريف از اعضاى جامعه دستور دادند و گفتند به سراغ فلانى برو واز او براى بازگشت به جامعه مدرّسين دعوت کن، و ايشان آمدند و من هممجدّداً به جامعه بازگشتم، فرزند محترم ايشان حاج سيداحمد آقا در جلسه اىکه جمعى حضور داشتند به من گفتند: نامه هايى که به مناسبت هاى مختلف براىامام مى فرستيد، امام اين نامه ها را مطالعه مى کنند (چون من گفته بودمنمى دانم نامه هاى ما به ايشان مى رسد يا نه) و ايشان گفتند: مى رسد ومى بيند و نسبت به نامه شما عنايت دارند.»

و نيز در همين رابطه خاطره شيرين ديگرى را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسى نقل مى کند و مى فرمايد:

 «من در بخش مذهب در قانون اساسى با چند نفر ازعلماى شيعه و اهل سنّت و مذاهب ديگر بودم; موقعى که مذهب شيعه را که مذهباکثريّت مردم کشور ماست در مجلس خبرگان مطرح کردم و از آن دفاع نمودمبرادرى از اهل سنّت (آقاى مولوى عبدالعزيز) بر خلاف انتظارى که از ايشانداشتيم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت کرد. من با يک بيان منطقى بهجواب ايشان پرداختم و روشن کردم که در يک مملکت، بالاخره بايد قوانين، ازيک مذهب پيروى کند و دو مذهب و سه مذهب نمى شود در احکام عمومى حاکم باشد،البتّه بقيّه مذاهب بايد محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مندگردند ولى تعدّد قوانين حاکم بر کشور ممکن نيست، افراد در مسائل داخلىزندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق که مسائل شخصيّه و احوال شخصيّهناميده مى شود) ولى در مسائل عامّه، بايد پيرو يک قانون باشند، بعد کهامام را زيارت کردم ايشان فرمودند: «من از تلويزيون دفاع شما را ديدم وشنيدم و خيلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع کرديد و حقّ مسأله را ادانموديد.»»!

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: بزرگان، ، ،
ن : محمدرضا عیدی
ت : چهار شنبه 26 شهريور 1393

محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.